با افتخار و تمام قد تقدیم می شود به استاد جعفر ابراهیمی
من کلاسِ اوّلی ام از شما جــــــــــــــــــــا مانده ام
ابتــــــــــــــــــــــدای راهم و از درک تان وا مانده ام
کودکی هایم گره خورده به اشعار شمــــــــــــــــــا
من هنـــــــــــــوز ام کودکم در پشت فردا مانده ام
مبصر ما سالها بر پـــــــا و بر جـــــــــــا داده است
همچنان در محضرت بی وقفه برپــــــــــا مانده ام
سبز می خواهم شما را تا همیشه هر کجــــــــا
خشک شد احساس من از بس که تنها مانده ام
خوانده ام جایی که شاعر مثل یک پیغمبر است
مرده ام!چشم انتظار دست عیســــــــا مانده ام
خوش به حال آن غزلها خوش به حـــــال واژه ها
شعر می گوئید و من غرق تماشــــــــا مانده ام
شعر و رویــــــــــــــا می چکد از ابر احساس شما
وه چه حالی می دهد مبهوت رویـــــــــا مانده ام
شاد و خرم هستی اما شهر من افسرده است
خوش به حالت روستایی بی خود اینجا مانده ام*
قصّه ای دیگر بگو پابند من را بـــــــــــــــــــاز کن
داخل زندان اسکنـــــــــــــــــدر در اغما مانده ام
شرح این دلدادگی بیش از تمام قصّه هاست
ابتـــــــــــــــــدای راهم و از درک تان وا مانده ام
(ح.سکوت)
:: برچسبها:
فیس بوک ,
شاعر ,
,